دافعه‌های توریستی ایران

گشت ارشاد (14).jpg

یه آقایی بعد سالها دوری از ایران، دست دختر یکی یک دونه‌اش رو می‌گیره و میاد که وطن زیبا و دوست‌داشتنیش رو به دخترش نشون بده، قصدش این بوده که دختری که توی دیار غربت به دنیا اومده و حتی نمی‌تونه پارسی صحبت کنه، دست کم بدونه که مردم کشورش، چه آداب و رسومی دارن، چقدر خوب و خونگرم و صمیمی هستن و چه مهمان‌نواز و مهمان‌دوست.

یه روز (چهارشنبهء گذشته) که داشته تو آریاشهر با دختر 17 ساله‌اش خرید می‌کرده، یه لحظه وارد یه مغازه میشه و بر می‌گرده می‌بینه دخترش نیست. کلی ناراحت میشه و تو چند ثانیه هزار تا فکر جوراجور، چه خوب و چه بد از ذهنش می‌گذره. بعد یه افسر پلیس رو می‌بینه و انگار که تو تاریکی مطلق، نور یه چراغ رو دیده باشه، کلی خوشحال شده، ولی دریغ و صد افسوس. خلاصه همونطور که مستأصل داشته دور خودش می‌چرخیده، ناگهان ...

ناگهان دخترش رو می‌بینه که داخل یک ون نشسته و در حال گریه کردنه و سه تا خانم چادری سبیلو هم با اخم کنارش نشستن. بله دیگه، گشت ارشاد عزیز مشغول ارشاد این دختر بوده. بقیهء ماجرا هم که همه می‌دونیم دیگه.

اما، این پدر مهربون برای اینکه از دخترش دفاعی کرده باشه، رفته از پلیس شکایت کرده و گفته باید خسارتی که به روحیهء دخترش وارد شده، جبران بشه و درخواست غرامت کرده. البته این بنده خدا تقصیری نداره، خیلی وقته تو این جامعه زندگی نکرده، خبر نداره که چی به چی و کی به کیه !!!

دخترک ایرانی‌الاصل قصهء ما هم اعلام کرده که از ایران متنفرم. این دیگه چه جور کشوریه؟؟؟؟؟؟؟


یکشنبه 4 اردیبهشت 1390