هنوز، بعد از گذشت سالها، وقتی که لابهلای گرفتاریهای روزمره یه بچه مدرسهای میبینم، دلم پر میزنه برای اون روزهای شاد و بیدغدغه. روزهایی که شادی به غم میچربید. روزهایی که خستگی و غم دوش به دوشمون قدم نمیزد. روزهای شیرینی که سادگی باشکوهی داشت. بهارهای درخشان و زمستونهای پر از برف. روزهای خوش مدرسه که با معلمهای خوب گذشت و به خاطره تبدیل شد. این نوشته تقدیم به همهء معلمهای عزیزی که خاطراتشون تا وقتی که زنده هستم تو ذهنم میمونه، چه خاطرات خوب و چه خاطرات بد. امیدوارم هر کجا که هستن شاد و سلامت باشند و اگر خدای نکرده توی این دنیا نیستند، آرامش و رحمت خداوندی همراهشون باشه.
به یاد تمام بچههای باحال دبستان شهید بهمنپور، راهنمایی ارشاد، دبیرستان بوعلیسینا و پیشدانشگاهی شهید بهشتی.
دوشنبه 12 اردیبهشت 1390
خانم گلپرور : معلم کلاس اول دبستانم که خیلی دلم میخواد یک بار دیگه ببینمش. یه معلم خیلی شیک و خیلی مهربون. کسی که هیچوقت بهمون اجازه نداد کتابی بنویسیم و از اول الفبا رو نستعلیق یادمون داد. معلم مهربونی که تو اوج بمبارونهای سال 67، موقع آژیر قرمز توی پناهگاه مدرسه بهمون یاد داد که آرامشمون رو حفظ کنیم، هرچند که درسهاشو فراموش کردیم.
خانم شهابی: معلم کلاس دوم دبستانم. با اون جملات تربیتی کوتاه و مؤکد. دختر آستین مانتوشو مثل قصابا نمیزنه بالا. یه دختر خوب وقتی روی نیمکت نشسته پاهاشو تکون نمیده. یه دختر مؤدب وقتی با بزرگترش حرف میزنه دست به سینه نمیایسته. خانم شهابی عزیزم هنوزم حرفات یادمه. مخصوصاً اینکه یه خانم آدامس نمیجوه !!!
خانم مشرف : معلم کلاس سوم دبستانم. امیدوارم زنده و سلامت باشند. یادمه یه مرتبه حدود یک ساعت برامون سخنرانی کردند که وقتی راجع به یک بزرگتر صحبت میکنید، حتماً باید از فعل جمع استفاده کنید. یادش به خیر موقع دیکته گفتن، همیشه کفشاشون رو از پاشون درمیآوردند و چهار زانو روی میزشون مینشستند.
خانم حر : معلم کلاس چهارم دبستان. راجع بهش صحبت نکنم بهتره، وگرنه میگم که رویا ک. رو با خطکش چوبی کتک زد. (وای گفتم که !!! )
خانم نوذری : معلم کلاس پنجم دبستانم. کسی که وقتی چهارم دبستان بودیم خودمون رو به آب و آتیش زدیم که شاگردش نباشیم ولی خدا رو شکر تلاشهامون بینتیجه موند و من خوشحالم که شاگرد ایشون بودم. چقدر خوشحال شدم که چند سال پیش توی محل کارم دیدمش و چقدر تعجب کردم که قدشون از من کوتاهتر بود. ولی هنوزم خیلی باکلاس و متشخص بودند. امیدوارم پیری من هم مثل ایشون باشه.
تو دوران دبستان یه معلم ورزش داشتیم به اسم خانم خسروی که انگار همیشه تو زمین مسابقه بود. همیشه در حال دویدن.
یه معلم نقاشی داشتیم به اسم خانم معینی ( اگه اشتباه نکنم.)
یه معلم دینی قرآن هم داشتیم که اسمش یادم نیست، فقط یادمه که همیشه دستهای گچیاش رو با مانتوش پاک میکرد و من همیشه پیش خودم فکر میکردم چقدر شلخته است.
خانم ساقیان مدیر دوران دبستان و راهنمایی. خانم میرعشقی ناظم دبستان. و خانم کریمی ناظم راهنمایی که دائم یه قیچی دستش بود تا زبونهء کفش هرکسی رو که بیرون بود، قیچی کنه.
معلمها و دبیرهای دوران راهنمایی و دبیرستان، هم تعدادشون زیاد بود و هم اینکه اسم و خصوصیات همهاشون یادم نیست، با عرض شرمندگی.
دوران راهنمایی:
خانم محمدپور عزیزم (معلم ادبیات فارسی)، خانم مرعشی (معلم عربی) خوشخطترین معلمی که تو عمرم دیدم و البته دوست صمیمی خانم محمدپور. هروقت هم من و دو تا از دوستام رو سر کوچه میدیدن که داریم با هم حرف میزنیم، میگفتن سر کوچه ایستادن کار پسرهاست.
خانم معینیزاده (معلم و دبیر ادبیات تو دوران راهنمایی، دبیرستان و پیشدانشگاهی) : خودش خبر نداشت با اون تعریفهایی که از من میکرد چقدر دردسر برام درست کرده بود. تمام اون تعریفها هم بابت یه انشاء طنز بود در مورد ناصرخسرو.
خانم اسلامیت (معلم و دبیر ادبیات تو دوران راهنمایی و دبیرستان و معاون پیشدانشگاهی).
خانم ابراهیمی (معلم حرفه و فن) همیشه به طور غیرمستقیم بهمون میگفت هر شغلی داشتید، داشته باشید. فقط معلم نشید. خدا میدونه چقدر اذیتش کرده بودیم.
خانم صفوی(معلم تاریخ و جغرافیا) هر امتحانی که میگرفت، بعدش میگفت شماها هیچی یاد نگرفتید، بشینید از رو کتاب رونویسی کنید واسه جریمهاتون.
خانم صفری (معلم زبان) مهربون و بداخلاق.
خانم کاظمی (معلم ریاضی) همیشه سر کلاس در حال خوردن نخودچی کشمش بود.
خانم سوهانی (معلم علوم) خیلی خیلی دوست داشتنی و بامعلومات.
خانم گویا (معلم دینی و قرآن) من آخرش نفهمیدم چرا مقنعهء ایشون انقدر تنگ بود؟؟؟؟
خانم صادقی (معلم عربی) : هر دفعه مامان منو میدید، میگفت دختر خوبیه، فقط با بغل دستیاش زیاد حرف میزنه. خانم صادقی عزیز بغل دستیام دو ماه پیش ازدواج کرد و چه عروس خوشگلی هم شده بود.
خانم قاسمی (معلم علوم) زنگ تفریحها با بچه ها پینگپونگ بازی میکرد.
خانم موسوی (معلم ریاضی) همیشه بعد از اینکه امتحان میگرفت، مصمم میشد که استعفا بده ولی هیچوقت این کار رو نکرد.
خانم گرامی (معلم حرفه و فن) ایشون اصولاً خمیازههاشون خاطرهانگیز بود.
خانم خزایی (معلم هنر) یه هنرمند عالی و یه معلم بینظیر. کسی که شدیداً اعتقاد داشت درس هنر از ریاضی مهمتره.
خانم تاجیک (معلم دینی و قرآن) تنها معلم دینی و قرآنی که هم خوشگل بود و هم خوشلباس. و البته بامعلومات.
خانم جیرانی، خانم لک و خانم دقتی (هر سه معلم ادبیات فارسی).
خانم عسگریموحد (معلم تعلیمات اجتماعی) از یه واو هم تو جواب سؤالها نمیگذشت، همیشه باهاش مشکل داشتیم. نه ایشون ما رو درک میکرد و نه ما ایشون رو.
دوران دبیرستان و پیشدانشگاهی:
خانم پوردستان (دبیر ادبیات فارسی) آروم، صبور و مهربون.
خانم وزیری (دبیر ادبیات) بینظیر. و امیدوارم سلامت باشه.
خانم شهیدزاده (دبیر تاریخ) آروم، صبور و مهربون. مثل خانم پوردستان یه مادر نمونه. زمانی که موضوع خفاش شب مطرح شد، کلی ناراحت بود از اینکه اطلاعرسانی مسئولین ضعیف بوده.
خانم فروزنده (دبیر اقتصاد) ایشون یه جملهء معروف داشتند: قوانین خوبند، اگر خوب اجرا شوند.
خانم عطوفی (دبیر جغرافیا) خیلی شیک. و کلاساشون خیلی کسل کننده بود.
خانم قرهباغی، خانم محمدی، خانم شمس، خانم حسینی و خانم احراری ( دبیرهای دینی و قرآن).
خانم شمس (دبیر زبان) اعتقادات و آموزش دینی ایشون از اون خانم شمس دبیر دینی قرآن خیلی بیشتر و بهتر بود.
خانم ودیعت (دبیر عربی) سال سوم روزهای شنبه، سه زنگ عربی داشتیم. ولی کلاسهاشون انقدر شاد بود که خسته نمیشدیم.
خانم پولایی (دبیر تاریخ ادبیات) یادمه دوستم با لاک غلطگیر رو کیفش نقاشی کشید.
خانم فریور (دبیر فیزیک) روز 14 فروردین ازمون امتحان گرفت. ای خداااااااا.
خانم فتاحی (دبیر شیمی) سال اول روزهای سه شنبه، سه زنگ پشت سر هم با ایشون کلاس داشتیم. آخر ترم بالای 80% بچههای کلاس قبول نشدن. از بس که شیطنت میکردیم. بنده خدا به هیچ عنوان نمیتونست کلاس رو حتی برای 30 ثانیه ساکت نگه داره.
خانم غفاری (دبیر شیمی) ایشون برخلاف خانم فتاحی خیلی سختگیر بودن. معمولاً هم کِیف میکردن که من و دو تا دوستام دیر بریم سر کلاس و راهمون نده. همیشه هم این اتفاق میافتاد. D:
خانم نخجیری (دبیر زبان انگلیسی) یه دختر خوب، که اصولاً آقایون رو آدم حساب نمیکرد.
خانم معصومی (دبیر ریاضی) معتقد بود اگه کسی عطسه کنه و یکی دیگه بهش بگه عافیت باشه، حتماً آدم خیلی بیکلاسیه.
خانم قاضینوری (دبیر هندسه) یک بار به شدت با ایشون حرفم شد. بعد هم دیگه سر کلاس ما نیومد !!!
خانم حری (دبیر زیستشناسی) ایشون اعتقاد داشتند پسرها از دخترا با معرفتتر هستن، به دلیل اینکه پسرهایی که شاگردشون بودن، هر کجا که میدیدنشون ابراز آشنایی میکردن.
خانم دیبا (دبیر فلسفه) جدی، خیلی خیلی جدی. بیشتر بچههای مدرسه معتقد بودن ایشون یه نسبتی با فرح پهلوی داره. البته از فرح خوشگلتر بود.
خانم زارع (دبیر روانشناسی) آخی. یادش به خیر!!! یه بار سر کلاس روانشناسی زیر میز آتیش روشن کردیم، محض خنده. خانم زارع فکر میکرد بوی دود از باغهای اطراف مدرسه میاد.
خانم مهرگان (یادم نیست چه درسی تدریس میکرد) یه دبیر یه مقدار لوس.
خانم قمری (دبیر عربی) بد لباسترین دبیری که دیدم. زیر مانتو دامن میپوشید، بعد جورابش رو میکشید رو شلوارش.
خانم فرهوش (دبیر عربی) یه دبیر باحال. وقتی که قواعد عربی رو با هم اشتباه میکردیم میگفت : هر سر کچلی که بابای تو نیست. در مورد تقلب هم میگفت یا کلاً تقلب نکنید، یا اگر این کارو کردید واسه نمرهء ٢٠ باشه.
خانم شجری (دبیر ریاضی) بنده خدا چهارشنبهها ساعت ٢ بعد از ظهر به خاطر کلاس ما از سعادتآباد میآمد شریعتی مدرسهء ما، بعد شما فکر کن ما فقط یک بار کلاس رو پیچوندیم و رفتیم خونه، نمیدونید جلسهء بعد چه المشنگهای به پا شد. ای وای بر ما !!!
خانم علی پور (دبیر آرایه های ادبی)
خانم نبئی (دبیر ریاضی)
خانم یگانه (دبیر تربیت بدنی)
خانم سیفی (دبیر تربیت بدنی)
خانم سفیری (دبیر عربی)
خانم عابدی (دبیر ادبیات فارسی)
خانم کامیار (دبیر اقتصاد)
و با عرض شرمندگی خدمت همهء اون معلمهای عزیزی که شاگردشون بودم ولی متأسفانه اسامیشون یادم نیست.