آنچه گذشت:

خرداد 1384 داشتیم زندگیمونو میکردیم، کم و کسری نداشتیم. قبل از انتخابات ریاست جمهوری نشستیم تلویزیون تماشا کردیم، حرفهای کاندیداها رو گوش کردیم، جو گرفتمون، گفتیم: " محمود خان" .

خیال می کردیم قراره بین بد و بدتر انتخاب کنیم. فقط خودمون به " محمود خان" رأی ندادیم، خیلیهای دیگه رو هم تشویق کردیم بهش رأی بدن. دوستان، همکاران، فامیل، آشنا ... و با این تشویقمون باعث شدیم تو این 4 سال هر کسی از دوست و فامیل و همکار و آشنا ما رو دید، بهمون بگه: "این بود اون همه وعده و وعید؟"

یکی از همکارا که آدم سرد و گرم چشیده ای هم بود، نصیحت کرد: "کسی رو انتخاب کن که گذشتهء مشخص و روشنی داشته باشه." لبخند زدم و تو دلم گفتم: "دل خوش سیری چند؟" به کسی رأی دادم که نه معلوم بود زمان جنگ کجا بوده، نه کسی میدونست چند مرده حلاجه؟ فقط شهردار تهران بود.

شنیدیم:

" رایحهء خوش خدمت."  " مردی از جنس مردم."  " صل علی محمد بوی رجایی آمد"  " پول نفت را به سفره های مردم می آوریم."  " مفسدان اقتصادی را معرفی می کنیم."  " مشکل ما شکل موی جوانان ما نیست."  و و و

خدایا چه ساده بودیم!

کروبی خواب موند. اسکیت سواران عزیز رفسنجانی رو به شکست کشوندند. محمود خان انتخابات رو برد. خوشحال شدم. بین همکارا شیرینی پخش کردم، هرچند که باورم نمیشد.

خاتمی با عزت و احترام تودیع کرد و رفت. صندوق ارزی پر بود. رابطه امون با بقیهء کشورهای دنیا خوب بود، نه تروریست بودیم، نه دشمن. تو خیابونهای ایران احساس امنیت داشتیم.

محمود خان رئیس جمهور شد.

سس و نوشابه از لیست غذای ادارات حذف شد.

خلیج فارس در مواقع خاص تبدیل به خلیج عربی شد. (خاک ره بر فرق اعدا کن، کمال اینست و بس.)

فهمیدیم که اگر از گرونی خسته شدیم برای خرید باید به محلهء محمود خان برویم.سؤال اینجاست که آیا با چه منطقی هفتاد میلیون نفر می تونند از یک محله خرید کنند؟

رئیس جمهور مردمی نژادمون یه چیزی تو مایه های ژاندارک شد، قدیس شد و ناگهان تو سازمان ملل شروع به درخشیدن کرد.

فهمیدیم که هر چهار فصل سال زمستونه و هوا بس ناجوانمردانه سرد است چرا که محمود خان همیشه کاپشن می پوشه.

 بحث مالیات بر ارزش افزوده به میون اومد، بازار اصفهان به مدت چند هفته تعطیل شد و شما حساب کنید با هر دلاری که توریستها از بازار تعطیل اصفهان خرید نکردند، اقتصاد ما چه ضرری رو تحمل کرد.

یادش بخیر قبلاً فقط بابا کار میکرد و ما مدرسه می رفتیم، تفریح می کردیم، مسافرت می رفتیم و خوش بودیم. حالا همه کار می کنیم و تفریح نمی کنیم، مسافرت نمیریم و خوش هم نیستیم.

آقای خاتمی و همسرش به حج رفتند. اعراب به خانمش اجازهء زیارت قبرستان بقیع رو ندادند. آقای هاشمی رفسنحانی به عربستان سفر کرد با اعراب وارد مذاکره شد و در نتیجه همهء خانمهای ایرانی می تونند قبرستان بقیع رو زیارت کنند. (دقت کنید که محمود خان احتمالاً مشغول سفرهای استانی بود.)

در هر کدوم این سفرهای استانی مدارس و ادارات زیادی تعطیل شدند تا جمعیت استقبال کنندگان از محمودخان هر چه بیشتر و با شکوه تر باشه. اما هیچکس به این موضوع توجه نکرد که این تعطیلی ها چه ضررهای مادی و معنوی رو به دنبال خواهد داشت.

چند نفر از وزراء عوض شدند. چند نفر دیگه استعفاء دادند. مدرک تحصیلی علی کردان جعلی از آب درمیاد. محمودخان سرت سلامت!

احساس نمی کنیم که در حال پیشرفت کردن باشیم. احساس نمی کنیم در حال درجا زدن باشیم. اوضاع بدتر از این حرفهاست، داریم عقبگرد می کنیم: پسرفت.

بعد از کلی بحث و جدل بنزین سهمیه بندی شد. کلی پول هزینه شد تا کارتهای سوخت و دستگاههای کارتخوان تهیه بشن. کلی پول هزینه شد تا ادارهء پست کارتها رو به دست مردم برسونه. کلی وقت و انرژی صرف شد تا مردم با این موضوع کنار بیان. و این همه پول و وقت و انرژی هزینه شد تا بنزین به صورت نیمه آزاد لیتری 5000 ریال دربیاد.

تیم ملی فوتبال با فضاحت از جام جهانی 2006 حذف شد. مسابقات المپیک شاهکار میشه. هادی ساعی تنها مدال طلای تیم ایران رو میگیره و محمودخان از مدالهای رنگارنگ تیمهای ورزشی داد سخن میده.

معنی کلمهء شاغل تغییر میکنه. سابق بر این کارشناسان به کسی که 3 روز در هفته کار میکرد می گفتند شاغل. اما کارشناس امروزی به کسی که فقط 1 روز در هفته کار میکنه، شاغل میگه.

منتقدان دولت در حد بزغاله هم نیستند، فهم و شعور هم ندارند. اصولاً و اساساً هیچکس نباید انتقاد کند. باید ساکت باشیم و درگیر مسائل روزمره: گرانی، بیکاری، اجاره خانه، قسط وام بانکی، اعتیاد جوانان و درآوردن یک لقمه نان. آقا محمدخان قاجار به فتحعلی خان وصیت کرد که اگر می خوای تو ایران راحت حکومت کنی، مردم رو در جهل و گرسنگی نگه دار. الآن قرن بیست و یکم است نه عهد قاجار. لطفاً به حساب من یک تقویم به محمود خان بدید.

دختر بچهء 4-5 ساله ای رو می بینم که سیاستمدار شده. مادرش براش بستنی نمیخره، میگه سرما خوردی. دخترک پاشو به زمین می کوبه و میگه: بستنی حصیری حق مسلم ماست.

گشت ارشاد به خیابانها اضافه شد. تو میدون هفت تیر هستم. باز هم زمستونه. دختری از روبه روم میاد، بهم میگه: خانم نرو پالتوت کوتاهه میگیرنت.( پالتوم تا زیر زانومه، مقنعه سرمه و آرایش هم ندارم.) به خودم میگم: بابام 8 سال رفت جبهه که نیروی انتظامی خودمون وسط تهران دستگیرم کنه؟!!!!!! راهمو ادامه میدم. به گشت ارشاد میرسم. مأمور نیروی انتظامی در حال تهدید یه خانم حدود 70 ساله است. وا اسلاما... فردا میرم اداره، دست یکی از همکارام کاملاً کبود شده. علتش رو می پرسم. گشت ارشاد به خاطر کفش پاشنه بلند گرفتدش. لا اکراه فی الدین. رضاخان اونطور از بوم افتاد، محمود خان این طور.

فیلم اخراجیها اکران میشه. تو یه کتاب فرهنگ جبهه مطلبی خوندم راجع به آدمهای جاهل مآبی که به عشق امام خمینی (ره) به جبهه رفتند. بهشون می گفتند لاتهای خمینی. ولی وقتی اخراجیهای 2 اکران میشه، مخم سوت میکشه. این دیگه توهین به شعور بیننده است. توهین به جبهه و تمام ارزشهای دفاع مقدس.

از کرامات محمودخان چه عجب، برای سفرهای تبلیغاتیش صبح میره مازندران، بعد از ظهر اهواز.(گویا که پدر مرحومش هواپیما براش به ارث گذاشته.) این بیت المال یا بیت الحال؟!!!!!

سیب زمینی های زیادی به صورت رایگان بین مردم تخس میشه.

باورم نمیشه اینها  شاهکارهای کسی باشه که بهش رأی دادم. در هر حال خودکرده را تدبیر نیست.


یکشنبه 4 مرداد 1388