خودمانی گفتن از کربلا

صحبت کردن از واقعهء کربلا و روز عاشورا، کار هر کسی نیست: یعنی می‌خوام بگم من در حدی نیستم که به خودم اجازه بدم در مورد یکی از بزرگترین اتفاقات تاریخ صحبت کنم. ولی یه نکاتی هست که بد نیست بهشون توجه کنیم.

اینکه خیلی از آقایون و خانوما تشریف می‌برند بالای منبر یا کنار سفره‌هایی که به مناسبت عزای امام حسین (ع) برگزار میشه، بعد شکم مبارکشونو میندازن رو پاشون، اون بالا لم میدن و در مورد وقایع نینوا سخنرانی می‌کنن و جمیع مستمعین رو وادار به گریه می‌کنن تا به این وسیله قیمت خودشون رو بالاتر ببرند به نظرم نه تنها زشته که قبیح هم هست.

اصلاً من از این جماعت چند تا سؤال دارم. آیا خود امام حسین (ع) نمی‌دونستند که قراره تو این سفر چه اتفاقاتی بیفته که سفر حج رو نیمه رها کردند و به سمت کوفه حرکت کردند؟ آیا برای امام حسین (ع) زمامداری کوفه مهمتر از سفر حج بود؟  اصلاً منظور امام (ع) از این حرکت، از این سفر با خانواده چه بود؟ چه رسالتی داشت که تمام افراد خانواده‌اش رو برای رسیدن به اون هدف قربانی کرد، از نوزاد شش ماهه گرفته تا دشمنی که به جمع یارانش پیوسته بود.

من اصلاً درک نمی‌کنم که چرا باید با شنیدن نام امام حسین (ع) گریه کنیم. وقتی نامهایی مثل علی اکبر(ع)، علی اصغر(ع)، سکینه (س) یا رقیه (س) رو می‌شنویم بزنیم تو سرمون و اسم حضرت زینب (س) که دیگه هیچی ... یقه‌امونو پاره کنیم و بگیم زینب بلاکش بود و ستمدیده بود و چه و چه.

مگر خود حضرت زینب (س) در مورد وقایع کربلا نفرمودند: (( ما رأیت الا جمیلا ))

وقتی یک خواهر، یک شیرزن اون اتفاقات رو می‌بینه و جز زیبایی هیچ چیز دیگه‌ای نمی‌بینه، ما چطور به خودمون جرآت و اجازه میدیم که بگیم حضرت زینب (س) از شدت ناراحتی کمرش خم شد، موهاش سفید شد و چه چیزهای دیگه‌ای که نمی‌شنویم.

خواهشاً به جای عزاداری، به جای این محملات که ساخته و پرداختهء ذهن محدود و عقل زمینی‌اندیش خودمونه یه کم، فقط یه کم به اصل این حرکت فکر کنیم. یه کم تحقیق کنیم. به اندازهء یک سر سوزن وقت بزاریم، سعی کنیم درس‌هایی رو که تو تمام این واقعه نهفته شده، یاد بگیریم. یادمون باشه، اون مرکبی که امام حسین (ع) رو به کربلا رسوند عشق بود و ایشون برای بزرگداشت این عشق از تمام عزیزانشون، از جونشون و حتی از حجشون مایه گذاشتند. و این عشق تجلی کامل عبودیت و تسلیم شدن در برابر وعده‌های الهی است. و صد البته که این زیبایی احتیاج به عزاداری نداره، اون چیزی که واجب‌العزاست جهل و حماقت ماست که تمومی نداره.


چهارشنبه 17 آذر 1389