سفید و سیاه

وقتی شروع می کنی به خوندن بعضی از کتابها انگار نویسنده همون نویسنده ایه که میشناسی، ولی اسم شخصیتها و محل اتفاق افتادن داستان تغییر کرده. رمان (( بادبادک باز )) برای من این جوری بود که دائم احساس می کردم دارم یکی از کتابهای اسماعیل فصیح رو می خونم با این تفاوت که جلال یا صادق و درخونگاه تبدیل شدند به امیر و وزیر اکبر خان.

حتی آدمهای سفید و سیاه داستان هم به همون روشنایی و تاریکی شخصیتهای فصیح بودند. حسن مثل رسول و زهرا و ناصر و آصف تعریف افغانی شدهء مختار، زایر صمد خزایر و سرگرد اکبر نفیسی بود. البته شاید باشند دوستانی که انتظار داشته باشند اسم علی ((مسافر زمان)) هم در لیست شخصیتهای مثبت قرار بگیره. ولی این شخصیت به نظر من هیچ اراده ای از خودش نداشت و درنتیجه از لیست اون تصمیم گیرنده ها حذف میشه.

حکایت جلال یا صادق و امیر ((بادبادک باز)) هم اینه که بیشتر ناظر هستند تا افرادی که مسیر داستان رو تغییر میدن.

جدای از این مقایسه که یک نظر کاملاً شخصیه، ((کتاب بادبادک باز)) حداقل واسه ما ایرانی جماعت تجویز خوبیه که یادمون بمونه این بنده خداهایی که به چشم ((افغانی)) نگاهشون می کنیم، یه روزی برا خودشون خونه و زندگی داشتن و به قول معروف آقای خودشون و نوکر خودشون بودن. یه نکتهء تلخ که توی این کتاب خیلی خوب بهش اشاره شده موضوع طالبان هست. کسانی که به اسم اسلام به خودشون اجازه میدن زندگی انسانهای دیگه رو تاراج کنن، جنایت کنن. شادی، لبخند، موسیقی، آزادی و همهء حقهایی رو که خداوند به بنده های خودش داده بگیرن و به جای همهء اونها به زنها و بچه های بی پناه آوارگی و یتیمی بدن.

البته این اتفاقی نیست که مختص افغانستان باشه. از دارفور، سومالی، منطقهء بالکان، هند، پاکستان، عربستان و عراق گرفته تا همین ایران آریایی خودمون جنایتهای بی شمار و سنگدلانه ای از طرف کسانی صورت گرفته که داعیهء اسلام گراییشون گوش فلک رو کر کرده، اما دریغ از ذره ای تسلیم در برابر دستورات خداوند.


شنبه 4 دی 1389