مقایسه نفرمایید.

حتماً شما هم دیده و یا شنیده اید که تعدادی از هموطنان بی اصالتمان هنگامی که از سفرهای خارجه به میهن باز می گردند به عنوان تحفه جز مجیز سرزمینهای شمالی و جنوبی و چه بسا شرقی و غربی را گفتن هیچ ره آورد دیگری ندارند.

اصولاً این مرز و بوم با هیچ نقطه ای از گیتی قابل قیاس نیست، آن هم به دلایلی که در ذیل خواهد آمد.

درخصوص محسنات ایران زمین هرچه بگوییم، یک از هزار نیست. از خونگرمی مردم نیکو خصال در چهار گوشهء این خاک پاک، از طبیعت زیبا و حسن خدادادهء این پهنه. از تاریخ با شکوه و تمدن چند هزار ساله و پیشرفتهای یومیه. از هرچه و هر کجا که بگوییم کم گفته ایم و نیز اجحاف خواهد بود. ولی به طور اخص در مورد سیاست و فضای سیاسی تا آنجا که بتوانم قلم را به سر خواهم دوانید تا بگویم از این طاووس خوش رنگ و نگار و این عروس هزار داماد گریز پا ...

فضای باز سیاسی کهن دیار آریاییان آنچنان پرشور و حال است که بعضاً دیده شده که مردگان نیز از مزار برخاسته و به احترام آن در رسانه ها سخنوری می نمایند. از آنجایی که مشت نمونهء خروار است بندهء کمترین به دیده های خود از انتخابات اخیر بسنده می نمایم و امیدوارم که آنچه که دو بینندهء من دیده، موجب روشنی دل و جان شما گردد و گرنه چشمتان کور، دندتان نرم.

مشارکت 85% ملت ایران در انتخابات. برنده شدن کاندیدایی که مردم با جان و دل خواهانش هستند و روح و روان نثار خاک پایش می کنند. برگزاری جشنها از همان روزی که نتیجهء انتخابات مشخص گردید تا همین روزهای اخیر در گوشه گوشهء این ملک از کوی و برزن گرفته تا میدان و مجلس و گورستان و بازار و در تمام این مدت خدای من شاهد است که لحظه ای فریاد سپاس و الله اکبر مردم خاموش نشده و بسیار گل و بلبلها که بر همگان روشن است.

شایان ذکر است این شادی و شعف چنان افسار گسیخته و بی حد و مرز بوده که تعدادی از جوانان پر شور و حال ایرانی که سابقهء بیماریهای قلبی و مغزی داشته اند به دیار باقی شتافتند تا از نزدیک خدای عزوجل را سپاس و ثنا گویند. البته در اینباره دوستان بسیار قلمفرسایی فرمودند، لذا اینجانب تنها به ذکر نام این دوستان اکتفا نموده، از خداوند شادی روح آنان و پایندگی راهشان را مسئلت می نمایم:

ناصر امیرنژاد- ندا آقاسلطان- کیانوش آسا- سهراب اعرابی- اشکان سهرابی- حسین طهماسبی- یعقوب براویه- مهدی کرمی- محمد کامرانی- مسعود هاشم زاده- محسن روح الامینی- حمید مداح- امیر جوادی فر- مبینا احترامی- رامین قهرمانی- میثم عبادی- آرمان استخری پور- امیرحسین طوفان پور- علیرضا افتخاری- داوود صدری- مصطفی کیارستمی- بهزاد مهاجر- پریسا کلی

لازم به ذکر است که فضای سیاسی ایران بسیار فراخ است فلذا عده ای از عناصر خود فروخته و گمراه شده بهتر دیدند که با مراجعه به مراجع قضایی از گذشتهء پر اشتباه خود ابراز ندامت و پشیمانی کنند و بدینگونه به دامان پر مهر و داد مام میهن بازگشتند.

والسلام


یکشنبه 25 مرداد 1388

مختلط

انتخابات تمام شد. رأی سبز ما خواهان سرنوشتی خیلی بهتر برای ایران زمین و مردمان پاک سرشت آن بود که با کودتایی دست شعبده باز سیاست نام سیاهی از صندوق آراء بیرون کشید. بماند.

درگیریها و کتک خوری و بازداشت و شهید شدن مردم نیز بماند.

اما این دادگاهها بحث دیگریست. بحث "درهمه، سوا نکن" همهء ما دست کم یک بار این جملهء معروف را از دهان میوه فروشهای محترم شنیده ایم. شاید بپرسید این جملهء کاسب مآبانه چه ارتباطی به سیاست و دادگاه شریفی مثل دادگاه روز شنبه 17 مرداد ماه 1388 دارد؟

به خاطر دارم که در زمان کودکیمان جوکی می شنیدیم که اتفاقاً خیلی لوس و بی مزه بود. ماجرای همان بچه ای که برای انشایش هر جمله ای را که می شنید، می نوشت و در آخر "گوریل انگوری وارد می شود". حتماً شما هم شنیده اید...

ارتباط مفهومی تمام این موضوعات به دادخواست بیدادگاه شنبه باز میگردد به اینجا که آخرش قاضی هم متوجه نشد موضوع اتهام چیست؟ چه کسی متهم است؟ کسانی که در دادگاه حضور دارند یا کلاً خیابان و اینترنت و کشورهای انگلیس و آمریکا به صورت کلهم اجمعین متهم هستند.

موضوع دقیقاً همان جملهء کذایی بود که هیچ چیز از هم سوا نشده بود، دادستان هر چه را که شنیده بود نوشته بود و بعضی از کلمات که به گوش خوشتر می آمدند بیشتر کاربرد داشتند. مثلاً یکی از اتهامات این بود :"فعال حقوق بشر" به گوش خوش می آید: پس جرم است نه مایهء مباهات و افتخار ... و یا برگزاری آزمونهای زبان انگلیسی از طرف سفارت انگلستان در ایران.

لطفاً سوء تفاهم نشود اصلاً قصد ندارم از انگلیس و آمریکا دفاع کنم چرا که پیه اینان در طول تاریخ بسیار به تنمان خورده، همچنان که پیه روسیه.

ولی آخرش نفهمیدیم مورد اتهام چه بود و متهم که؟ امیدوارم دست کم حضار آن بیدادگاه طنز به درستی* تفهیم اتهام شده باشند.

* منظور به زور و ضرب کتک و قرص و آمپول نبود.


سه‌شنبه 20 مرداد 1388

تنفیذ

در این روز شوم 12 مرداد 1388 که روز جشن بوفان و کفتاران است و در این آلودگی هوا، در این خفقان و در این گرمی بازار مکارهء اعترافات ساختگی با تمام وجود، با تمام قلب و روح ایرانی- اسلامیم، خدا را فریاد می کنم تا منجی را برای نجات نوع بشر بفرستد که با پرچم سبزش و روح بزرگ و الهیش مرز حق و باطل را بنمایاند، مساجد ضرار را نابود نماید و البته با آمدنش خیلی ها که فقط دم از اسلام و اللهم عجل لولیک الفرج میزنند ذات واقعی خود را نشان خواهند داد که با او هستند یا بر او؟
دوشنبه 12 مرداد 1388

اسماعیل فصیح

درگذشت اسماعیل فصیح، نویسنده ای که آثارش را خیلی دوست دارم در این اوضاع و روزگار وانفسا که هر روز خبر مرگ یک جوان ایرانی را می شنویم یادآور داستان ((فرار فروهر)) است.

داستان در مورد گم شدن و در واقع فرار نویسنده ای به نام فروهر از بیمارستان است و تلاشهای یکی از دوستان خانوادگی برای باز گرداندن او به بیمارستان. این دوست خانوادگی در ضمن تلاشها با دست نوشتهء کتاب جدید فروهر همراه می شود و به وسیلهء همین دست نوشته از مقصد نهایی فرار فروهر مطلع میگردد.

دست نوشتهء داستان روایت مردی است که سراسر تاریخ ایران زمین را زیسته و در تمام سالهایی که در ایران خفقان و ظلم حاکم بوده، او هم با شدت گرفتن بیماری کهنه ای که داشته، قادر به تکلم نبوده ولی پس از انقلاب 57 ایران با آرامش حاکم ، بیماری کهنهء گنگی به فراموشی سپرده می شود تا سال 68.

در واقع فروهر بعد از رحلت امام خمینی(ره) و بعد از اینکه تمام امیدش را برای آیندهء بهتر ایران از دست میدهد از بیمارستان گریخته و برای خود کشی به یزد میرود.

***

شاید داستان استعاری ((فرار فروهر)) و اکنون مرگ نویسندهء کتاب - اسماعیل فصیح- به نوعی نمایانگر این موضوع باشد که او دیگر به آیندهء ایران امیدی نداشته، ایرانی که در کتاب ((اسیر زمان)) اینگونه توصیفش میکند. که البته این توصیف بی شباهت به وضعیت کنونی نیست.

*نکته: اکبر نفیسی، شخصیت منفی داستان و عضو ساواک است.

برنامهء ((صدای شب)) و خلاصهء اخبار رادیو تمام شده و برای پایان برنامه سرود ((ای ایران ای مرز پر گهر)) را گذاشته اند. و من یک کسی را (احتمالاً اهورامزدا را) آن بالا شکر می کنم که اُران، ایران نیست. یا خیال می کنم نیست. اینجا ایران، مرز پرگهر و باستانی و جاودانی و شناخته شدهء تاریخ است. خاکش سرچشمهء هنر است. اندشهء بَدان باید از اینجا دور باشد. پس چرا امشب جلوی سروان اکبر نفیسی احساس میکردم اینجا امشب مرز بلاهت است و سرچشمهء فضاحت. و سرزمین خشونت و تحمل. اینجا مرز تافتون سق زدن و کباب و مشروب لمباندن است. اینجا مرز زالوهاست. مرز زندان و جوخه است. مرز سر تراشیدن است. باید از این مرز عبور کرد.


یکشنبه 11 مرداد 1388

زمستان سبز

ساعت 12 شب یا به عبارتی دو ساعت بعد از پایان مهلت رأی گیری ده میلیون برگه رأی شمرده شده، ایول سرعت عمل! باور کردنی نیست، 68%، 33% . بدون رأی باطله. تا صبح درصدها همینطور باقی می مونه، بدون رأی باطله. باورکردنی نیست. حتماً کسانی که دارند آراء رو میشمارند از همون دانشگاه خیالی مدرک گرفته اند که کردان مدرک گرفته، یاد بیانیهء کردان در حمایت از محمود خان می افتم:

ما بصیجیان و دوکتورها به اهمدی نژاد رعی میدهیم. رعیس صطاد اهمدی نژاد در تحران: علی کردان، فارق طهسیل اکسفوورت.

شنبه نتیجهء قطعی انتخابات اعلام میشه، افسرده میشم، گویا این زمستون لعنتی قصد نداره به این زودی تموم بشه. باز هم سوار قطار مترو هستم. همه غمگین و ناراحتند. از کسی که کنارم نشسته می پرسم: ببخشید از عزیزانتون کسی فوت کرده؟ نگاه عاقل اندر سفیهی به من میندازه و جواب میده: امیدم مرد.

بعد از ظهر شنبه، تعدادی از کسانی که به نتیجهء انتخابات اعتراض دارند، به خیابان می آیند. برادران بسیجی، نیروی انتظامی و لباس شخصی هم هستند و خیلی خوب از مردم پذیرایی میکنند: با فحش، باتوم، مشت و لگد و البته گاز اشک آور.

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا     

آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند.

یأس مردم به خشم تبدیل شده و به فریاد: موسوی، موسوی رأی منو پس بگیر.

یکشنبه پرسنل بیمارستان رسول اکرم (ص) در اعتراض به حملهء پلیس به مردم، تحصن میکنند. در همان روز محمودخان هم در میدان ولیعصر (عج) تهران سخنرانی دارد. حس کنجکاوی قلقلکم میده، از صبح تو تلویزیون دارن برای سخنرانی امروز محمودخان تبلیغ میکنند. منم میرم به عنوان یه آدم زنده که به امیدی رأی داده. محمودخان با وجود اون همه میکروفون که جلوش گذاشتند باز هم فریاد میزنه، حوصله ام از حرفاش سرمیره، با موبایلم آهنگ گوش میدم: یار دبستانی من با من و همراه منی ...

ناگهان متوجه میشم جوونایی که قراره آینده ساز ایران باشند، چون با یه حساب دو دو تا چهارتا به نتیجهء انتخابات اعتراض کردند، در حد خس و خاشاک تنزل کردند. و نیز محمودخان به گذشته اش کانکت شده و فهمیده که می تونه سید هم باشه و حریر سبز آزادی ما رو میدزده. آخه آدم ناحسابی یه کم ابتکار عمل داشته باش.

بعد از سخنرانی محمودخان مادر و دختری رو میبینم که عکس محمودخان رو به دست گرفتند ولی عملاً دارن گریه میکنند. خدایا این دیگه چیه؟ اشک شادی؟ نه. اهل روستاهای اطراف کرج هستند، به بهای 8000 تومان پول و شام که قراره عدس پلو باشه با اتوبوس آوردنشون تا جمعیت میدون رو پر کنه.

دوشنبه سرعت اینترنت کم میشه، خیلی از سایتها و وبلاگها فیلتر میشنن. ارتباطها محدود میشه، تلفنها شنود. وقتی همهء راههای ارتباطی بسته میشن، پنجره رو باز میکنیم و خیابانهای تهران رو تماشا می کنیم، موج سبز جاری در خیابانها.

یه تعداد خیلی محدودی؟ از معترضین مسیر میدون انقلاب تا میدون آزادی رو راهپیمایی میکنند. یادآور طوفان شن طبس که دشمنان این خاک رو کور کرد. میرحسین و مهدی کروبی هم هستند. ای خس و خاشاکها !!! در انتهای مسیر برادران بسیجی هم به مردم می پیوندند و با تیر اندازی ابراز شادمانی میکنند.

سه شنبه باز هم طوفان خس و خاشاک در ایران برپاست. چهارشنبه هم مسیر میدون هفت تیر تا میدون آزادی رو عزادارانه و با سکوت راهپیمایی می کنیم. تیم ملی هم که به کره باخته، سر بازیکنایی که دستبند سبز داشتند سلامت.

روز پنجشنبه باز هم با سکوت همصدا میشیم از هفت تیر تا میدان امام خمینی (ره). مهندس موسوی هم هست و البته همه عزاداریم برای جوونایی که می تونستند هر کدوم به تنهایی افتخاری برای ایران کهن باشند. استاد شجریان رسماً اعلام میکنه که صدا و سیما شرعاً حق پخش سرودهای میهنی با صدای او رو نداره.

جمعه : نماز و عبادت.

شنبه همچنان از طرف نیروهای دولتی پذیرایی میشیم. ندا آقا سلطان کشته میشه، شهید میشه. نامزدش میگه که ندا طرفدار هیچکدوم کاندیداها نبوده، خدا رحمتش کنه. آرش حجازی از لحظات آخر زندگی ندا صحبت میکنه: خداحافظ انتشارات کاروان و خداحافظ کتابهای پائولو کوئلیو.

یکی دو شب بعد استاد موسیقی ندا از چگونگی مرگش صحبت میکنه و میگه تو خیابونی که ندا کشته شد اصلاً درگیری نبود. سطل زبالهء سوخته ای تو پس زمینهء تصویر دیده میشه و این تصاویر داره از تلویزیون دولتی ایران پخش میشه. ندا رو بدون استخوان رانش به خاک می سپرند و مثل فیلم رعنا که ساواک از خانواده های شهدای انقلاب پول تیر طلب میکرد، خانوادهء ندا هم به دولت پول تیر می پردازند.

برادران بسیجی، نیروی انتظامی، لباس شخصی (شما بخونید حزب الله لبنان) بیکار نیستند، شیشه های خانه ها و اتومبیلهای مردم رو میشکنند و تصاویرش از تمام رسانه های دنیا نمایش داده میشه. صدا و سیمای دولتی ما (؟) به آسیبهایی که اغتشاشگران به اموال عمومی وارد کردند اشاره میکنه و یکی از مسئولان بسیج هم میگه از اونجایی که بسیج یک نیروی مردمی است، هرکسی می تونه به راحتی در این نهاد عضو بشه ...

خب، گیرم که ما خیلی ساده ایم و عقلمون به چشممون باشه، شاید باور کنیم هرکسی می تونه اصلاح نکنه و پیراهنش رو روی شلوارش بزاره و بشه بسیجی، ولی هرکسی نمی تونه پوتین و لباس نظامی بپوشه، کلاهخود سرش کنه، باتوم دستش بگیره و به داراییهای مردم آسیب برسونه و با جان مردم بازی کنه، مگر اهلش .

شبها آوای الله اکبر از بامها و خیابانها شنیده میشه، شعار همون شعار سال 57، هدف: رسیدن به خواست مردم مثل سال 57 و شعار دهندگان، برندهء انقلاب 57: مردم.

10% آرا بازشماری میشن، برگه های تا نشده و اتوکشیده با یک خط. امیدوار رضایی هم به این موضوع اشاره کرد. بعد از اتمام بازشماری آرا از گیلان خبر میرسه که کار بازشماری آرا اینجا تازه شروع شده. میرحسین موسوی و مهدی کروبی بیانیه صادر میکنند و مثل مردم ابطال انتخابات رو می خواهند ولی نرود میخ فولادی در سنگ.

هرچقدر که می خواهند دروغ و ریا به کار ببرند، ولی قضاوت تاریخ را چه می کنند؟ و مهم تر از آن از دادگاه الهی چگونه فرار خواهند کرد؟


یکشنبه 4 مرداد 1388