هنوز، بعد از گذشت سالها، وقتی که لابهلای گرفتاریهای روزمره یه بچه مدرسهای میبینم، دلم پر میزنه برای اون روزهای شاد و بیدغدغه. روزهایی که شادی به غم میچربید. روزهایی که خستگی و غم دوش به دوشمون قدم نمیزد. روزهای شیرینی که سادگی باشکوهی داشت. بهارهای درخشان و زمستونهای پر از برف. روزهای خوش مدرسه که با معلمهای خوب گذشت و به خاطره تبدیل شد. این نوشته تقدیم به همهء معلمهای عزیزی که خاطراتشون تا وقتی که زنده هستم تو ذهنم میمونه، چه خاطرات خوب و چه خاطرات بد. امیدوارم هر کجا که هستن شاد و سلامت باشند و اگر خدای نکرده توی این دنیا نیستند، آرامش و رحمت خداوندی همراهشون باشه.
به یاد تمام بچههای باحال دبستان شهید بهمنپور، راهنمایی ارشاد، دبیرستان بوعلیسینا و پیشدانشگاهی شهید بهشتی.
دوشنبه 12 اردیبهشت 1390
ادامه مطلب ...
یه آقایی بعد سالها دوری از ایران، دست دختر یکی یک دونهاش رو میگیره و میاد که وطن زیبا و دوستداشتنیش رو به دخترش نشون بده، قصدش این بوده که دختری که توی دیار غربت به دنیا اومده و حتی نمیتونه پارسی صحبت کنه، دست کم بدونه که مردم کشورش، چه آداب و رسومی دارن، چقدر خوب و خونگرم و صمیمی هستن و چه مهماننواز و مهماندوست.
یه روز (چهارشنبهء گذشته) که داشته تو آریاشهر با دختر 17 سالهاش خرید میکرده، یه لحظه وارد یه مغازه میشه و بر میگرده میبینه دخترش نیست. کلی ناراحت میشه و تو چند ثانیه هزار تا فکر جوراجور، چه خوب و چه بد از ذهنش میگذره. بعد یه افسر پلیس رو میبینه و انگار که تو تاریکی مطلق، نور یه چراغ رو دیده باشه، کلی خوشحال شده، ولی دریغ و صد افسوس. خلاصه همونطور که مستأصل داشته دور خودش میچرخیده، ناگهان ...
ناگهان دخترش رو میبینه که داخل یک ون نشسته و در حال گریه کردنه و سه تا خانم چادری سبیلو هم با اخم کنارش نشستن. بله دیگه، گشت ارشاد عزیز مشغول ارشاد این دختر بوده. بقیهء ماجرا هم که همه میدونیم دیگه.
اما، این پدر مهربون برای اینکه از دخترش دفاعی کرده باشه، رفته از پلیس شکایت کرده و گفته باید خسارتی که به روحیهء دخترش وارد شده، جبران بشه و درخواست غرامت کرده. البته این بنده خدا تقصیری نداره، خیلی وقته تو این جامعه زندگی نکرده، خبر نداره که چی به چی و کی به کیه !!!
دخترک ایرانیالاصل قصهء ما هم اعلام کرده که از ایران متنفرم. این دیگه چه جور کشوریه؟؟؟؟؟؟؟
یکشنبه 4 اردیبهشت 1390
خیلی زود نوبت من می شود.
دوشنبه 29 فروردین 1390
حتماً برای شما هم از این اس ام اس های تبلیغاتی اومده:
فروش فوق العاده ...
تورهای مسافرتی نوروز ...
حراج ...
و و و
اما نکتهء خنده دارش این اس ام اس های تبلیغاتی هست که روزهای پنجشنبه دریافت می کنیم :
نماز جمعه تهران در تاریخ ...
با سخنرانی فلانی
خطیب بهمانی
آخه مگه برای با خدا بودن احتیاج به تبلیغات هست؟ مگه خدا تو وجود خودمون نیست؟ مشکل آقایون اینه که کسی قبولشون نداره که بره پشت سرشون بایسته و بهشون اقتدا کنه. اینه که مثل یه کالای قابل خرید و فروش برای خودشون تبلیغ می کنن.
باشد که به راه راست هدایت شوند و اگر نه، به آن دنیا مشایعت شوند.
دوشنبه 22 فروردین 1390