زمان‌های پایانی

در مورد خیلی از فیلمها و موسیقی هایی که در کشورهای غربی ساخته می شوند، خیلی از دوستان با فضل و کمالات توصیه می کنند که نبینید، گوش نکنید. دلیل این حرفشان هم این است که این فیلمها و موسیقی ها پر از نمادهای شیطان پرستی هستند. برای مثال فیلم ارباب حلقه ها، مومیایی، مرد عنکبوتی (البته این یکی که حالت انگشتهای دستش خیلی تابلو و البته قهرمانانه و دوست داشتنی هست، متأسفانه) و و و یا به طور اخص کلیپهای خواننده های رپ.

 تقریباً سه ماه پیش یکی از ویژه نامه های روزنامهء همشهری به این موضوع اختصاص داشت. مثلاً یک مطلب مفصل در مورد گروههای موسیقی شیطان پرست داشت، و با ذکر اسامی گروهها و خواننده های خاصی سعی در روشن کردن افکار عمومی داشت. نکتهء با مزه اش هم اینجا بود که مثلاً مرلین منسون که شیطان پرست بودنش اظهر من الشمس است، در این مقاله هیچ جایی نداشت اما گروههایی که حتی فکر نمی کنم در کشورهای خودشان هم شناخته شده باشند، معرفی شده بودند. حالا من متوجه نشدم که قصد این مقاله یا چنین مقالاتی دادن آگهی مثبت هست، یا معرفی عوامل منفی ...

بازیهای کامپیوتری که همه بد و جیز هستند. باید دقت کنیم لباسهایی که می پوشیم، حرف و نوشتهء منفی نداشته باشند. خلاصه که باید خیلی حواسمان جمع باشد که به واسطهء وسایل شیکی که به خانه امان می بریم تشعشعات منفی دجال یا ضد مسیح را وارد زندگیمان نکنیم.

این حرف تا اینجا کاملاً درست و به جا. ولی مایی که این همه سعی می کنیم دیگران را آگاه کنیم که از نمادهای شیطان پرستانه دوری کنند، چرا خودمان از این نمادها در همه جا استفاده می کنیم؟

این مطلب را بیشتر به این منظور نوشتم که برای سؤالهای خودم جواب پیدا کنم. اولین سؤالم هم اینست که فراماسونری و دجال آخر الزمان (Antichrist) چه ربطی به هم دارند؟ فراماسونری یک فکر سیاسی و اقتصادی بوده و دجال هم یک گزینهء دینی که در همهء ادیان هست. همانطور که همهء ادیان وعدهء رهایی و نجات (خوشبختی) را به همهء پیروانشان دادند، این رهایی باید از یک پلیدی و بدی باشد. در نتیجه یک منبع شری در زمانهای آخر به وجود می آید که زمینه ساز ظهور منجی باشد. حالا خواهشاً یک نفر بیاید، منطقی و عقلانی دلیل بیاورد که فراماسونری و شیطان پرستی یکی هستند.

دومین سؤالم هم در مورد کشور عزیز و اسلامی خودمان است. دقیقاً خاطرم هست که سال 1380 در یک ظهر جمعه صدا و سیمای عزیز برنامه ای پخش کرد در مورد دیدار خواهران بسیجی با رهبر. خب تا اینجا موضوع سیاسی بود. ولی بعدش که این خواهران احساسات خودشان را از این دیدار بیان می کردند جای اما و اگر داشت. این عزیزان خیلی ابراز مسرت و شادمانی می کردند از اینکه امام زمانشان را دیده اند. ( ؟!؟!؟!؟!)

در جاهای دیگری هم همهء ما به این موضوع ولایت مطلقهء فقیه برخوردیم. خب اگر ما به امام زمان (عج) اعتقاد قلبی داریم، چرا اعتقادمان عملی نیست؟ چرا یک چاه در مسجد جمکران برایمان تقدس دارد، ولی حرمت صاحب مسجد را نگه نمی داریم. اصلاً این موضوع که به زیارت چاه می رویم، نوعی بت پرستی نیست؟


دوشنبه 25 بهمن 1389

ادامه مطلب ...

به خود آ

ما انسانها خلقیات عجیب و غریبی داریم. وقتی می خواهیم با یک انسان دیگه دیدار کنیم، کسی که مثل خودمونه، هم شأن ما آفریده شده، نه بالاتر از ماست و نه پست تر از ما، بسته به موقعیت طرف مقابل و با توجه به انتظاراتی که از کل اون ملاقات داریم، به خودمون می رسیم. مثلاً برای یک قرار عاشقانه گذشته از اون مدت زمان طولانی که جلوی آینه می گذرونیم برای آراستن خودمون، از قبل هم کلی وقت و انرژی صرف می کنیم که چی بپوشم؟ چی بگم که خوشایند معشوقم باشه؟ چطوری رفتار کنم که در نظر معشوقم مطلوب تر باشم؟ و و و

البته تمام این جریان برمیگرده به این اصل که انسان نیازمند آفریده شده و صد البته که یکی از اصلی ترین نیازهای انسان و قطعاً بی ارزش ترین نیازهای ما، نیاز به انرژی ستایشیه. یعنی اینکه هر قدر بیشتر ازمون تعریف و تمجید بشه، بیشتر تلاش می کنیم و سعی می کنیم بهتر باشیم.

ولی ما، همین آدمهای اشرف مخلوقات، موقعی که می خواهیم با خدایی که ما رو آفریده صحبت کنیم، خدایی که ما رو به بهترین وجه ممکن تشویق کرد و بابت خلق ما به خودش تبریک گفت، چه آدابی رو رعایت می کنیم؟ منظورم از صحبت با خدا صرفاً نماز خوندن و قرائت قرآن نیست. هر کسی با توجه به شرایط خودش یه جور خاصی با خدا راز و نیاز می کنه. ولی انصافاً این راز و نیازها تو چه موقعیتهایی هستن؟ بیشتر اون مواقعی یاد خدا می کنیم که یه خواسته ای داریم. وقتایی که حاجت داریم. مواقعی که در اوج نیازمندیمون هستیم یاد خدا می کنیم. اونم تو چه شرایطی؟ داریم وسط خیابون راه میریم، تند تند و آشفته و تو دلمون با خدا حرف می زنیم. یه هو با صدای بوق یه ماشین به خودمون می آییم و یه ناسزا هم نثار اون راننده می کنیم، بعد به ادامهء راز و نیازمون با خدا می رسیم. انگار نه انگار که تو محضر خدا بودیم. حالا نگیم همیشه به این بدی، ولی بی تعارف اکثراً این طوری هستیم. خیلی خوبه اگه همونطور که برای کارهای این دنیا تلاش می کنیم، وقت می گذاریم و انرژی مصرف می کنیم، یه نظری هم به بعد از این دنیا داشته باشیم. همیشه حواسمون باشه که از چه وجود مهربون و بزرگی آفریده شدیم که حتی نمی تونیم توصیفش کنیم. بماند که کجاها و برای چه کارهایی می گیم ((به خدا))، ((تو رو خدا)) و وجود خدا رو با چه چیزهای پیش پا افتاده ای ... ( این جمله رو نمی دونم چطور تموم کنم، خودتون هر طور دوست دارید تمومش کنید.) 

کاش یه بار قبل از اینکه بگیم خدا، به خودمون آمده باشیم.


شنبه 9 بهمن 1389

دوست دختر


دوست دختر موجودی است دو پا، با یک سر و دو گوش و صد البته حافظه‌ای برای فراموش نکردن هر آنچه که بگویید و انجام بدهید و همچنین فراموش نکردن هر آنچه که باید بگویید ولی نگویید و نیز وظایفی که باید انجام بدهید اما فراموش کنید. از همین ابتدا عرض کنم خدا به فریادتان برسد. تا صد سال بعد (البته اگر عمر رابطه‌اتان بیش از شش ماه شودچشمک) اشتباهاتتان را چون تیغهء گیوتین بر گردن از مو باریکتر شما فرود می‌آورد.

در ابتدای آشنایی او آنچنان جذاب، دلفریب، مهربان، دوست‌داشتنی، فرشته‌خو، نیکوخصال و دست نیافتنی است که حاضرید فقط به یک اشاره‌اش با سر بدوید؟ قطعاً، حتی حاضرید به گردش چشمان شهلایش دب اکبر را از آسمان بچینید و بر گردنش بیاویزید. (البته با اجازه سهراب سپهری و آن دخترک بی‌پای روی پل) یادآور شوم که در این زمان شما فقط دورادور او را می‌ستایید و رابطه‌اتان در حد زیر چشمی نگاه کردن و لبخندهای پنهانی است.

بعد از گذشت مدتی که شب‌ها با یادش به خواب رفتید و بامدادان به امید دیدارش بیدار شدید، تمام قوایتان را جمع، عزمتان را جزم و به یاری و مدد خداوند و به پشتیبانی دوستانتان از او درخواست می‌کنید که با شما بیرون بیاید.

در آن اولین ملاقات عاشقانه زیر نور شمع، در حضور مهتاب و به گواه ستارگان آسمان و همراه با نوای موسیقی (چندشم میشه از این لوس‌بازیا)، پرده از اسرار دلتان برمی‌دارید و به او اظهار علاقه می‌کنید قلبو بعد، یک آه از سر راحتی و از اعماق درونتان می‌کشید و در چشمانش خیره می‌شوید تا نظرش را بدانید. او همراه با لبخندی زیبا و نازنین به شما می‌نگرد، برایتان طاقچه بالا می‌گذارد و احساسات رمانستان را رد می‌کند. شما به فکر و احساسش احترام می‌گذارید و اجازه می‌دهید به پیشنهاد صادقانه‌اتان بیشتر و بهتر بیندیشد. و همچنین در نهایت احترام شماره‌اتان را البته اگر نداشته باشد، به او تقدیم می‌دارید. (فکر کن که شماره‌اتو نداره، سایز کفش پات هم می‌دونه). تلفن بازی‌ها و بیرون رفتن‌ها شروع می‌شود. دیگر رسماً خواب و خوراک و کار و زندگی ندارید.

ساعت 2 صبح اس ام اس دوست دختر مربوطه با مضمون : شب بخیر گلم.

ساعت ۶ صبح اس ام اس دوست دختر مربوطه با مضمون : صبحت بخیر عزیزم.(با صدای معین)

ساعت ٨ صبح تلفن دوست دختر مربوطه با مضمون : برای صبحانه شیر خوردی یا نه؟

.

.

.

و این روند در ساعات مختلف شبانه روز همچنان ادامه خواهد داشت.

گاهی با خودتان فکر می‌کنید آیا این همان دختری است که محل سگ بهتان نمی‌گذاشت؟ یا مادری که شما را به دنیا آورده و جز مراقبت از شما کاری در دنیا ندارد؟

شما به او دلبستگی دارید و شدیداً مایلید علاقه‌اتان را با تمام وجودتان به او ابراز کنید. وقتی دربارهء این موضوع با او صحبت می‌کنید، او تا بناگوش سرخ می‌شودخجالت، پریشان و شرمگین پیشنهاد شما را رد می‌کندقهر. نهایتاً شما موفق می‌شوید و وقتی به وصال او نائل آمدید، متوجه می‌شوید آن همه شرم و حیا فقط بازی بوده جهت بازارگرمی وگرنه طرف خیلی این کاره‌تر از این حرفهاست. یک جورهایی احساس دلزدگی می‌کنید، احساس می‌کنید رودست خورده‌اید. با این حال همچنان به دوست داشتنش ادامه می‌دهید.

او با شما به گردش و تفرج می‌پردازد و شما را مفتخر می‌کند که همراهیش کنید. با شما تا دم در خانهء اقوام و دوستانش می‌رود. با شما به خرید تمام اقلامی که زمانی آرزوی تصاحبشان را داشته می‌رود و شما را سرافراز می‌کند که بهای خریدهایش را بپردازید. کلاً به هر دویتان خوش می‌گذرد، اگر احساسی به قضیه نگاه کنیم.

ولی اگر نگاهی به حساب بانکیتان بیندازید آه از نهادتان برمی‌خیزد.اوه (اونم با این تورم و گرونی بنزین)

می‌گذرد و می‌گذرد.

دیگر چندان اهمیتی ندارد که صبح و شبتان به خیر باشد یا به شر. کم کم پسر همسایه، پسر عمو و یا حتی رئیس ادارهء دوست دختر مربوطه بر سرتان سایه می‌افکنند. دیگر جذاب و رمانتیک و آقامنش نیستید.

شما موقع خرید زیاد چانه می‌زنید. شما هیچوقت برایش وقت نمی‌گذارید تا به غیبتهای بی‌پایان او از دختر خاله‌اش گوش کنید. شما او را درک نمی‌کنید. شما آهنگ مورد علاقهء او را چرا گوش نمی‌دهید؟ شما کلاً خیلی بی‌کلاس و اُمل هستید. و شما خوب می‌دانید کسی که اصلاً همانند اکنون شما نیست رقیبتان است. (ناک اوت شدی) کم‌کم در آسمان زندگیتان طوفان به پا می‌شود و در دشت زندگیتان قارچ‌های غربت می‌رویند. شما همانند ذرت بر آتش بالا و پایین می‌شوید، خون خونتان را می‌خورد و در بعضی موارد دیده شده که حتی اگر بهتان چاقو بزنند خونتان در نمی‌آید. جز سوختن و ساختن کاری از دستتان برنمی‌آید. درست همینجاست که حافظ می‌فرماید:

من که از آتش دل چون خم می در جوشم

مهر بر لب زده، خون می‌خورم و خاموشم

و شما دل‌شکسته و مغمومدل شکسته، با هزاران یادبود خوب، با شهری که تمام کافی شاپ‌ها، رستوران‌ها، بوتیک‌ها، سینماها و پارک‌هایش شما را به یاد بی‌وفایی دوست دختر جماعت می‌اندازد، چشم و حواستان را به کار می‌اندازید، در پی یافتن دوست دختری دیگر، چرا که هیچوقت شکست را نمی‌پذیرید.

پی‌نوشت: اصل قضیه این است که دوست دختر امروزی، همان معشوق دیروزی است که کلهم اجمعین شعرا، نویسندگان، علما، بزرگان، دانشمندان و هزار البته عشاق نامی، در وصف جمالش قلم‌ها فرسوده و کاغذها سیاه کرده، خون دل‌ها خورده‌اند و علی‌النهایه جان به جان آفرین تسلیم نموده‌اند.

دومین پی‌نوشت: این بیت از حافظ عزیز(م) را داشته باشید برای روزهای آه و ناله‌اتان:

فرو رفت از غم عشقت دمم، دم می‌دهی تا کی؟

دمار از من برآوردی، نمی‌گویی برآوردم؟

سومین پی‌نوشت: دختر خانم‌های عزیز متأسفانه نکاتی که اشاره شد، واقعیته. پس لطفاً انکار نکنید.


شنبه 2 بهمن 1389

دوست پسر


دوست پسر موجودی است دو پا، با یک سر و دو گوش و صد البته دو چشم برای چشم‌چرانی و هیزبازی. تا می‌توانید از چشمان او بر حذر باشید که اصل لانهء شیطان است، چرا که در ابتدای آشنایی به وسیله همین چشمان نگاه‌هایی به شما می‌اندازد حاکی از اینکه تو تنها دختر روی زمین هستی که من تا کنون به او نگاه کرده‌ام. تو تنها عشق منی. تو تنها ... (ایش !!!) و البته در این نگاه‌ها حس دیگری هم وجود دارد که نشان دهندهء این موضوع است که شما این پسر گوگولی مگولی مامانی را تا سر حد مرگ بدبخت و بیچاره نموده‌اید. (که البته اگر این کار را کرده باشید، شخصاً به گرمی دستان شما را می‌فشارم و روی ماهتان را می‌بوسم.ماچ)

بعد از چندی که از آشناییتان گذشت، کم کم آن پسر مأخوذ به حیا و همچنان گوگولی مگولی، ذات واقعی خودش را نشان می‌دهد و معلوم می‌شود که شما آن تنها دختر مذکور نبوده‌اید و گویا قبل از شما هم چند تایی تنها دختر در زندگی ایشان تردد کرده‌اند. (البته به ما مربوط نمی‌شود، ما نیز گذشته‌ای داریم مختص خودمان که به کسی مربوط نمی‌شود.از خود راضی) اصل مطلب ذات کثیف پسرک وقتی است که به شما پیشنهاد بی‌شرمانه می‌دهد؟؟؟ هرگز. او فقط از نیازهای طبیعی و جسمی‌اش با شما سخن می‌گوید. در ابتدا شما حرف‌هایش را نشنیده می‌گیرید. او تکرار می‌کند، شما مؤدبانه جواب رد می‌دهید. او به تکرار مکررات رو می‌آورد. شما با او صحبت می‌کنید و می‌گویید که ترجیح می‌دهید ابتدا از رابطهء عاطفیتان مطمئن شوید و سپس وارد یک رابطهء جن.سی شوید. ولی او اصلاً نمی‌فهمد شما چه می‌گویید، زیرا سطح شعورش از قسمت میانی بدنش بیشتر تجاوز نمی‌کند و بنابراین همچنان اصرار می‌کند، التماس می‌کند و شاید تهدید کند که ترکتان کند. (خب به جهنم که میره، بهتر) ولی شما این را نمی‌گویید، چرا که دلبسته‌اش شده‌اید  و هر چه بر سرتان بیاید کار آن دل صاحب مرده‌تان است. در نهایت دو راه بیشتر ندارید، اول با او همبستر می‌شوید بغلو این را نوعی فداکاری در راه عشق می‌دانید، هرچند او در بستر هم چیزی بیش از یک گاو نیست، متأسفانه البته!!! (خدا صبرت بده)

دومین راه که به نظر من بهتر نیز می‌باشد، این است که او هر چه اصرار کرد، شما انکار کنید مژهو کلاً بگویید که از اولش هم معلوم بود که به دنبال چیست و به این طریق حداقل تکلیفتان روشن می‌شود که واقعاً قصدش چه بوده ...

اگر قصدش همان بوده باشد که شما گفته‌اید، بعد از مدتی شروع می‌کند به پیچاندن شما، البته اگر هم روش اول را انتخاب کنید باز هم احتمال پیچانده‌شدنتان بالای 80% است. تلفن می‌کنید، ساعت 12شب در جلسه است !!! شما به روی مبارکتان نمی‌آورید. صبح تلفن می‌کنید خواب است. (هیچ کارش به آدمیزاد نرفته است، شکر خدا) فاصلهء زمانی بین دیدارهایتان بیشتر و بیشتر می‌شود و یک روز به خودتان می‌آیید و می‌بینید که کلاً پیچانده شده‌اید و احتمال خیلی زیاد آن روز دیگر خیلی دیر شده، کلاً بی‌خیالش بشوید بهتر است. ( ولی اگر دلتان خنک می‌شود، می‌توانید حسابی فحش و ناسزا نثار خودش و خانواده اش بفرمایید.) نکته‌ای که در خصوص پیچاندن خیلی مهم است، اینست که شما حتی اگر با رک‌ترین و فصیح‌ترین پسر هم دوست باشید، باز او آن قدر جربزه (؟) ندارد که منطقی و مثل آدم با شما صحبت کند که رابطه‌اتان را مختومه کنید، او هم ترجیح می‌دهد که به صورت بزدلانه‌ایاسترس شما را بپیچاند. خلاصه که پسرها این جوری هستند و کاریش هم نمی‌شود کرد. فقط اگر خواستید با دنیای کوچولو و پسرانه‌اشان ارتباط برقرار کنید، بهتر است دوست پسرتان نباشند، یک دوست معمولی، مانند دیگر دوستانتان، این جوری هم مرام و معرفتشان بیشتر است و هم بیشتر بهتان خوش می‌گذرد و نیز معایب مذکور را رونمایی نخواهند کرد.

پی‌نوشت: آقایونی که این مطلب رو می‌خونن و ادعا می‌کنن که این طور نیستند، باید خدمتتون عرض کنم :

(( شما غلط کردی ))

دومین پی‌نوشت: ظاهراً لازمه یادآوری کنم این مطلب طنزه، هرچند که خود طنز یعنی بیان واقعیت با لحن خنده‌دار. حالا اگه به کسی برخورده ...


شنبه 25 دی 1389

خبرنگاران پرتلاش و اخبار صادقانه

http://network.moaj.org/i/attachments/1/1306518943364725_large.jpg


 

به نظر شما موضوع مصاحبه فوق چه می‌تواند باشد؟

1) هدفمند نمودن یارانه‌ها

2) تأثیرات سریال مختارنامه بر هدفمند نمودن یارانه‌ها

3) حضور پر شور مردم در راهپیمایی کیک و ساندیس 9 دی و هدفمند نمودن یارانه‌ها

4) حضور کمرنگ تعداد انگشت‌شماری خس و خاشاک در مسیر میدان انقلاب تا میدان آزادی و هدفمند نمودن یارانه‌ها

نکتهء کنکوری: توجه داشته باشید که خبرنگار خندان حاضر در عکس از جان بر کفان ٢٠:٣٠ می‌باشد.


سه‌شنبه 21 دی 1389